یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

قرمه سبزی

امروز در مسیر برگشت به خانه از کنار شهرک سلامت که با نظارت پرفسور سمیعی در حال ساخت است رد شدیم و یاد بیمارستان نیمه ساز دانشگاه خودمان افتادیم . یک حساب سر انگشتی در مورد درآمد دانشگاه آزاد میکردیم که مبلغی حدود هزار میلیارد برای یک ترم یک دانشکده دستگیرمان شد ، حالا این درآمد مربوط به یک دانشکده از یک دانشگاه آزاد است ، چند صد دانشگاه آزاد در کل کشور هست ؟ این پول های هنگفت کجا میرود ؟! حدود سال ٧٦ و اینها بود که دانشگاه ما عزم ساختن یک بیمارستان برای دانشجویان پزشکی اش کرد و هنوز این پروژه به پایان نرسیده ، آن وقت ترمی n میلیون هم از دانشجویان پزشکی می گیرند.صبح به همسرم گفتم واقعاً آن یارویی که دانشگاه آزاد را تاسیس کرد عجب مغز پول دربیاری داشته ها . 
  
راستش امروز یک کمی حالم خوب نیست به خاطر آدم هایی که هستند، نمیخواستم بنویسم اما راستش یه خورده کفرم در آمده .


من و همسرم جمعه ها به جلسه تفسیر قرآنی که قبلاً وصفش را کرده ام میرویم، دیشب هم آنجا بودیم ، چون شب عید بود بانی مجلس شام حلیم داد. حالا یک فلش بک به عقب ، صبح همسرم به مادرش زنگ زد که ما برای نهار میایم آنجا ، بعد رفتیم خانه ی خواهر شوهرم سری بزنیم چون روز عید بود، آنها هم اصرار کردند که بمانید و خواهر شوهر به مادرش هم زنگ زد و قرار شد بیاید آنجا ، نهار خوردیم و رفتیم خانه ی مادر شوهر، خواهر شوهر یک مولودی میخواست برود که به من هم گفت بیا ، من هم چون نمی خواستم آنها فکر کنند که من قابل نمی دانم ، رفتم، هر چند میدانستم مولودی به درد بخوری نخواهد بود، و همین طور هم بود ، راستش من با قاطی کردن همه چیز با هم بدم می آید ، آخر مولودی و شادی برای ائمه به قیمت گناه کردن درست است ؟ وقتی صدای آواز خانم تا بیرون می آید وقتی سه چهار نفر جلوی من نشسته اند و می رقصند ... خب من اصلاً کاری ندارم که موافق رقص و آواز هستم یا نه اما هر چیزی جایی دارد...و آدم از انحرافاتی که وارد میشود واقعاً ناراحت میشود ... خلاصه بگذریم، بعد از مولودی که رفتیم خانه ی مادرشوهر بوی قرمه سبزی پیچیده بود و دلم عجیب میخواست ، خیلی هم بر زبان آوردم و کسی حتی یک تعارف نزد که حالا که انقدر دلت میخواهد یک کمی بخور ، فقط دم رفتن به جلسه ی قرآن مادر شوهر پرسید شام می آیید ؟ و من گفتم نمیدانم ولی چون شب عید است احتمالاً شام میدهند و چقدر دلم از این قرمه سبزی میخواهد ولی نمیشود یکبار آنجا خورد و یک بار اینجا ، مادر شوهر هم گفت آره دیگه، سهمتان را میدهم فردا ببرید.

خلاصه که من تا اینجا هم از هیچ چیزی هنوز ناراحت نیستم، آمدم خانه و دلم از دیروز پیش قرمه سبزی مانده بود ، گفتم صبحانه و نهار را یکی میکنم و قرمه سبزی میخورم، برنج دم کردم و در قرمه سبزی را باز کردم که گرم کنم. اما آنقدر کم بود که کل هوس ام را از سرم پراند از کل آن قابلمه بزرگ یک کاسه ی کوچک سهم ما شد، البته آن چیزی که بیشتر ناراحتم میکند این است که مادر شوهر همیشه برای همسرم میوه ،غذا ، صبحانه یا هرچیزی میگذارد و بهانه اش هم همیشه این است که تو نمیخوری و نمیدانستم تو هم میخوری که برایت بگذارم یا نه و امثال اینها . اینبار که انقدر من گفتم و بازهم فقط برای همسرم غذا داده خوب آدم ناراحت میشود دیگر... با خودم میگویم همه ی قرمه سبزی را نهار بخورم و به همسرم بفهمانم  که به مادرش بفهماند که عروس اش هم باید دوست داشته باشد !!! 

دیشب هم بعد از مدت ها یکی از حرفهایی که روی دلم بود را به کل خانواده ی شوهرم گفتم و حالم خوب شد ، مادر شوهر هر بار که ما را می بیند میگوید جاری ات زنگ زد و آنقدر گفت که بیاید خانه ی ما ، ما تنهایىم که خدا میداند ، و من هم هربار در جوابش گفتم بهش میگفتید خدا خیرت دهد خانه ی ما که نزدیک تر است نمی آیند، خانه ی تو بیایند ؟  دیشب هم بحثی شبیه همین شد و پدر شوهرم گفت من که فرصت ندارم بیایم ، من هم گفتم میتوانید تا شهر خودتان که دورتر است بروید خانه ی ما نمی توانید بیایید ؟ برای عید نوروز هم که هیچ کدامتان خانه ی ما نیامدید و ١٣ به در به زور بردیمتان

 

نظرات 4 + ارسال نظر
خانوم مهندس سه‌شنبه 15 آبان 1397 ساعت 12:27

سلام. چقدر دوس دارم بشینم باهات یه دل سیر حرف بزنم بچتم از خانواده شوهر بگیم یکم دلمون خنک بشه.
از صبح ساعت 7 دارم وبلاگتو میخونم از اول خیلی جالب مینویسی. خوشم اومد.

سلام ممنون از لطفتتون
بگو خنک شیم

نگین سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 14:06

واقعا چرا این رفتارا رو دارن :( وقتی میشه خوب موند با هم چرا نمیذارن ؟ واقعا دحتر خود ادم باشه و هوس قرمه سبزی بکنه بازم همینکارو میکنن ؟:دی

ولی به نظرم فاطمه این افراد اخلاقشون که درست بشو نیس...
بهترین کار اینه بی خیال شی و بی محلی کن
اصلا هیچ انتظاری نداشته باشی ازشون و نه محبتی بکنی حتی نه محبتی بخوای...
البته این در صروتیه که همسرت از بی محلی و دوری دوستیت ناراحت نشه و قبلش در مورد ناراحتیات بهش بگی...

رویه ی من هم بی خیالیه ، ولی توصیه ی یک روانشناس توی اینجور مواقع کمکم کرد، میگفت حتی اگه شخصی رو دوست نداری سعی کن ببینی اون فرد چه اخلاق خوبی داره و به خاطر اون اخلاق خوب دوسش داشته باش ، مادر شوهر من واقعاً مادر فوق العاده ایی برای بچه هاشه
مورد آخرحرفات الاً شدنی نیست

نگین سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 14:01

هزینه ای که میدن خرج درامدهای نجومی آقایون میشه :/

غ ـزل یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 13:11 http://life-time.blogsky.com/

امان از این مادرشوهرا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.