یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

سرِ سبز


بعضی روزها هستند با وجود یک عالمه کار اصلاً حال و حوصله ی هیچ کاری آدم ندارد و یک جور عجیبی روزش به بطالت می گذرد.امروز هم برای من از همان روزها بود، هر چند اتاق کارمان اجمالاً مرتب شد و یک سری کارهای نظافتی و رنگ یکی از کارهای هنری ام از جمله کارهای امروزم بود ولی خوب زمان بیشتری را به استراحت و چرخیدن در اینترنت گذراندم.

برنامه ام بالاخره پخش شد و خودم از آرامش خودم لذت می بردم ، البته که عدم اعتماد به نفس ام بعضی جاها اعصابم را شدیداً خورد میکرد و همین مرحله ی بعد کار دستم داد.

اصلاً انتظار آن همه حجم استقبال از طرف دوستان و فامیل را نداشتم و مدام پیام تبریک برایم می آمد و من اصلا ً فکرش را هم نمی کردم این همه آدم هایی باشند که من را دوست داشته باشند. من به دلیل همان عدم اعتماد به نفس به هیچ کس از دوست وآشنا نگفته بودم که در مسابقه شرکت کردم اما در کمال ناباوری همه حتی خواجه حافظ شیرازی تخمه شکنان مشغول مشاهده ی من بودن و گوشی به دست به بقیه هم خبر میدادن و حتی کسانی که من را نمی شناختن از روی پسوند فامیلمم به عمه ی پدرم زنگ میزدند که این خانم کیست ؟ توی گروه دوستانم و بچه ها ی دانشگاه عکس و فیلم من را گذاشته بودند و تبریک می گفتند ، خلاصه که فقط به این فکر میکنم که ای کاش مرحله ی نیمه نهایی تلاشم را بیشتر کرده بودم تا این همه آدم را باز هم خوشحال می کردم :)) 

خیلی سخت است که قید حرفهای اطرفیانت نباشی و کار خودت را ادامه بدهی و بر خواسته ات پایدار بمانی هر چقدر هم شکست بخوری و ملامت شوی، سخت ترش آنجایی است که بحث مالی هم پیش بیاید از جانب خانواده ی شوهرت گوشه کنایه هایی هم بشنوی و بخواهی باز به راهی که آن ها قبولش ندارند ادامه بدهی .

شرکت در این مسابقه با تمام محاسنی که داشت بزرگترین حسن اش برای من شناخت بیشتر خودم و بررسی لایه های شخصیتی خودم بود و فهمیده ام که معقوله ی اعتماد به نفس پایین در وجودم نهادینه شده و خیلی نیاز به بررسی و تلاش دارد تا برطرف شود.یادم هست از مدرسه تا دانشگاه هر وقت معلم یا استاد سوالی می پرسید در ٩٠٪‏ مواقع جواب سوال اش را میدانستم اما از ترس اینکه نکند اشتباه جواب بدهم سکوت میکردم و با شنیدن جواب ذهنم از زبان استاد خودم را سرزنش میکردم  که چرا سکوت کردم.

 اصلاً فکرش را هم نمیکردم آنقدر ظاهرم  نسبت به حال درونی ام متفاوت باشد ، و حالا با دیدن خودم متوجه شدم که چرا چند سال پیش یکی از استاد ها موقع امتحان من را خانم ریلکس خطاب کرد.

پ.ن 1 : مدتی است که سونامی تخریب سلمان فارسی در اینترنت به راه افتاده و کسی که برای خیلی از ما سنبل یک ایرانی مسلمان واقعی که مایه ی افتخار بود یک باره تبدیل شد به یک خائن وطن فروش . پذیرش این همه  تحقیر برای کسی که از بچه گی باور کردم مایه ی افتخار است برایم غیر ممکن بود ، خیلی اتفاقی در دانشگاه به کتابی از دکتر شریعتی رسیدم به اسم سلمان پاک، خریدمش و تصمیم داریم با همسرم بخوانیم، متن کتاب های دکتر شریعتی خیلی سنگین است و قطعاً به یک بار و دوبار ختم نمیشود .نمی دانم کتابی که من دارم چه حجمی از کتاب واقعی است . متاسفانه سانسور در کشور ما بیداد می کند.

پ.ن 2: من سریال کیمیا را بسیار زیاد دوست دارم ، البته به جز فصل آخرش که در کمال ناباوری باعث میشد از یک سریال خوب به یک سریال مضحرف تبدیل شود. قسمت هایی که مربوط به زمان قبل از انقلاب است را خیلی دوست دارم. اما از دیالوگ های مردم داستان در مورد رژیم آن زمان خنده ام میگیرد. من به هیچ عنوان طرفدار رژیم پهلوی نبوده ام و نیستم ولی این هم خیلی مسخره است که مدام در فیلم و سریال هایشان می گویند اگر مردم یک رژیم را نخواهند آن وقت تکلیف چیست ؟ مردم باید بتوانند دولت و رژیم شان را خودشان انتخاب کنند . خوب البته که این حرف کاملاً درست است اما این روزها اصلاً معنی ندارد . پس گفتنش در مورد رژیم قبلی هم مسخره است وقتی این رژیم هم درست همان طور است. 

بر خلاف همسرم که بسیار محتاط است که مبادا این حرفها را جایی بگوییم یا بنویسیم من اعتقاد دارم باید آنقدر گفت تا حداقل حال دلت خوب شود که بقیه هم می فهمند تو از این اوضاع شدیداً ناراضی هستی. وقتی برای این مسابقه فرم پر می کردیم من الگوی زندگی ام را نوشته بودم دکتر شریعتی اما همسرم با احتیاط همیشگی اش مرا قانع کرد که تغییر اش دهم . ولی واقعاً الگوی زندگی من سر سبز و زبان سرخ دکتر بود و عالمانه و آزادانه زندگی کردنش بود. وقتی کتابی چنان زیبا در مدح حضرت فاطمه می نویسد و همسر خودش بی حجاب است یعنی آزادی و احترام به هرکسی به خاطر شخصیت خودش نه آن چیزی که ما میخواهیم بقیه باشند.

+ عکس مربوط به 50 امین ماهگرد مان در پارک :)

نظرات 3 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 12:09

عزیزم
خیلی دوس داشتم منم ببینم برنامتو
ولی ازت نگرفتم کانال و زمان رو چون اینجا تلویزیون ایران رو ندارم و نمیتونم ببینم :(
ولی خوشحالم برا اینکه خوشحالی و مثه همیشه رو به پیشرفتی

ممنون نگین جانم . اشکالی نداره سری جدید ایشالله

بانو میم یکشنبه 30 آبان 1395 ساعت 11:29 http://banoo-mim.blog.ir

به به خانوم مسابقه دهنده!
من درجریان مسابقه نبودم...چه مسابقه ای بود؟؟
منم از این روزها زیاد دارم که واقعا حال و حوصله ی هیچ کاری رو ندارم...
من سریال کیمیا رو کامل ندیدم... ولی چند قسمت دیدم برام جذاب نبود دیگه ادامه ندادم...
واااای 50 امین ماهگرد!! چه ناااز...
همیشه شاد و سلامت کنار هم باشید الهی

ممنون عزیزم

فرانک پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 23:48

خیلی حیف شد ندیدم که من اونروز تو راه برگشت بودم :(
هعیی
ماهگردتونم مبارک :)

ممنون عزیزم
١آذر مرحله ی دومشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.