یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

ریشه یابی

این روزها  در حال تجربه ی سبک جدیدی از زندگی را تجربه هستم.من ذاتاً دختر آرام و شاید مهربانی باشم و از ناراحت شدن دیگران  به شدت رنجیده خاطر میشدم و مدام فکرم درگیر بود که چرا نارحتشان کردم و این بود که خودم را میخوردم و شاید ساعت ها گریه می کردم که چرا باید کسی از من ناراحت باشد. اما این روزها رویه ی همسرم کم کم برایم دارد جا می افتد که کسی که حق ندارد دلیلی ندارد ناراحت بشود و من باید کار خودم را انجام دهم نباید همیشه به دلخواه دیگران زندگی کنم و باید کار درست را انجام دهم و نگران ناراحتی های بعدش هم نباشم. 

راستش این مسئله را هم که ریشه یابی کردم دلیلش را پیدا کردم. من از بچگی اگر روی حرف مادرم و پدرم حرفی میزدم مادرم همیشه میگفت پدرت از تو ناراحت شد ، آنقدر حرص خورد که ...!  من از تو ناراحت شدم و آنقدر حرص خوردم که ... ! و من همیشه نمی خواستم کسی از دستم ناراحت شود و آنقدر حرص بخورد که ....!!  چند روز پیش هم طبق خواسته ی درستی که از مادرم داشتم بحث کوچکی بین ما شد و مادرم از جایگاه همیشگی اش استفاده کرد و گفت حرف های تو من را خیلی ناراحت کرد آنقدر که تمام بدنم از عرق  خیس شد و به لرزه افتاد و ... ولی من برخلاف همیشه که  شب از ناراحتی خوابم نمی برد از خستگی این بگو مگو ها آنقدر زود خوابیدم و همانجا سر به سر مادرم گذاشتم که هم به خودم و هم به مادرم ثابت کنم که حرفهای من آنقدر ها هم ناراحت کننده نبود و البته مادرم هم خندید... با خودم می گویم من نباید بین خودم و فرزندم این فاصله ایجاد کنم که یک روزی از ترس ناراحت کردن من حرفهای دلش را نگوید .

با وجود اینکه اصلاً اهل دنبال کردن مسابقات ورزشی نیستم اما این روزها آنقدر همسرم طبع المپیک دارد که من را هم درگیر کرده و آن شب با اشک های حمید سوریان من هم بغض کردم و  فقط  در دلم میگفتم ای کاش انسانهای بزرگی مثل شما در کشورمان زیاد بودند. از باختش بی نهایت ناراحت شدم نه به خاطر دست خالی برگشتنش به خاطر اینکه آرزوهایش شکست. دیشب کنار همسرم تا 4 صبح بیدار بودم و وزنه برداری را دیدم. هر چند ما بینش هردویمان خوابمان می برد و صحنه های مهم همدیگر را بیدار می کردیم و صحنه ی آخر وزنه برداری بهداد سلیمی از خواب بیدار شدم. همسرم خواب بود بیدارش کردم و خوب... هردویمان دلمان خیلی شکست ... همسرم با ناراحتی میگفت :" دیگر هیچ مسابقه ایی را نگاه نمی کنم. حقش این نبود. " این بار هم نه به خاطر دست خالی برگشتن بهداد سلیمی ، به خاطر همه ی تلاش هایی که بدن آسیب دیده اش کرد و نشد ... دیشب فقط به دل همسرش که حتماً چقدر لرزیده و در دلش فریاد زده تمامش کن بهداد سلامتی ات مهم تر است فکر کردم.

+این روزها خیلی اتفاقات ناخوشایندی می افتد از شناسنایی گروه تروریستی داعش در کشورم تا بازداشت همسر مهناز افشار به خاطر شیر خشک های آلوده ...

+ رژیم غذایی را دوباره شروع کردم  خوب خودتان را جای من بگذارید وقتی همسرم فلافل بندری میخرد و بویش یک جوری توی کل ماشین می پیچید که دست و پای آدم شل می شود مگر می شود نخورد ؟ وقتی همسرم با پفک و بستنی می آید خانه مگر میشود نخورد ؟ وقتی همسرم برای مسابقه ی والیبال چیپس و پفک و تخمه و بستنی می خرد میشود آخر ؟ 

 

 نوشته شده در 23 مرداد 95 : ساعت 10 صبح

یکی از ویژیگی هایی که دارم و شدیداً آزارم میدهد این است که در شروع هر کاری ذوقی شدید و وصف نشدنی دارم و همان اوایل نا امید می شوم و خیلی خوب پیش بروم کار نصفه می ماند و به سرانجام نمی رسد . این مورد حتی در مورد دانشگاه هم صدق می کرد وقتی فیزیک دانشگاه دولتی قبول شدم و سال بعدش هوافضا ی دانشگاه آزاد آن چنان از خودم کیف می کردم و ذوق و شوق دو رشته خواندن شده بود کل هیجان زندگی ام اما بعد از یک سال کم آوردم و فیزیک به ابدیت پیوست و هوافضا هم بر خلاف تصورم آنقدر الکی کش آمد که خسته ام کرد . هر چند خواندن همزمان دو رشته ی به این سختی واقعاً کار سختی بود ولی باید قبول کنم که من هم تلاشی برای این سختی و موفقیت اش نکردم.  همسرم درست نقطه ی مقابل من است آنقدر برای اهدافش ارزش قایل است و تلاش میکند که حتی بارها شده که یک قدمی شکست خودش را بالا کشیده و موفق شده .

الآن هم یک حسی شبیه همه  ی این روزهایی دارم که میخواهم کارم را حتی به نصفه نرسیده رهایش کنم چون خسته شدم . اما این بار جلوی خودم ایستاده ام و نمیگذارم پا پس بکشم . نمیدانم شاید محبت پدر و مادرم باعث این ویژگی در من شد هر وقت هر جا کم آوردم همیشه کنارم بودند و گفتند اشکالی ندارد ناراحت نباش اتفاقی است که افتاد و من شکست را می پذیرفتم . حتی در مقوله ی تحصیلم مادرم مدام دست لای موهایم میکرد و میگفت:" ببین چقدر موهایت ریخته آخه دو رشته ی به این سختی در حد توان ِ تو که یک زنی نیست ." اما همسرم اگر گاهی شکست می خورد پدرش روبرویش می ایستاد و میگفت تو حق شکست خوردن نداری بلند شو من کلی هزینه و وقت صرف تو کرده ام که حالا به همین راحت بگی نشد؟ باید بشود .

و من باید برای فرزندم در آینده نباید فراموشم نشود که هم کنارش باشم هم روبرویش. نباید اجازه بدهم شکست را قبول کند باید کنارش تا لحظه ی آخر بجنگم و بگویم تو می توانی .

اصلاً و ابداً نمی خواهم مهربانی های پدر و مادرم را زیر سوال ببرم و بی نهایت هم از بودن همیشگیشان از خدا ممنونم اما باید ریشه یابی کنم عیب هایم را تا فرزندم به این دردهای من مبتلا نشود.این روزها دیگر من نه آن دختر بچه ی 9 ساله ام که در بازی های دبستانی شکست خورد و پذیرفت نه آن نوجوان 17 ساله که برای تاسیس خانه ی نجوم شهرش شکست خورد و نه حتی آن دختر جوان 20 ساله که برای درس خواندنش هم شکست خورد. در آستانه ی 26 سالگی آنقدر تجربه ی تلخ از شکست هایم دارم که این بار دیگر کوپن شکست هایم تمام شده و باید موفق شوم.

موضوعی که من را شدیداً در مورد کار هنری ام بی رغبت می کند دور شدن از اهدافم در مورد کار مرتبط با رشته ام است . اما با این وضعیت اقتصادی فعلاً تنها راه چاره همین است .

+ برای آزمون B1 هواپیمایی باید دوره اش را بگذارنم که هزینه اش 2 میلیون و 500 هزار تومان است پس برای پیشرفت در رشته ام باید پول داشته باشم و این کار هنری بهتین راه برای رسیدن به آرزوهایم است 

پ.ن : وقتی از صبح تصمیم میگیرم این ماهگرد را حتماً برای هردویمان جشن بگیرم و همسرم اس ام اس میزند پر از حرفهای قشنگ و ادبی و در آخرش ماهگردمان را تبریک می گوید،  وقتی میدانم روز شنبه برایش یک روز پر کار و پر استرس است ولی لابه لای همه ی گرفتاری هایش یک جایی باز می کند تا ماهگرمان را تبریک بگوید خنده ی بلندی از سر دل میکنم و اشک هایم میریزد.خوشبختی چیزی جز این نیست که من شما را دارم .

نظرات 1 + ارسال نظر
... چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 10:56

مقوله
کلمه ی درست اینه تو دیکشنری چک کنید

ممنون از تذکرتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.